جاده ها

جاده ها هم به دلم می خندند
به من منتظر چشم به راه
كه هنوز منتظرم برگردی
پیچ این جاده هم
جایی كه به امید تو
چشمان ترم را به نخ محكم عشق دوخته ام
به خداخنده ی تلخ همین جاده است
تو مرا خسته و پیر
مانده در قلب كویر
با دلی از همه سیر
پشت سر چشم به راهت بنشاندی و رهایم كردی
بعد از آن غربت و درد همدمم بوده وهست
نه غباری
نه گذاری
نه دگر قافله وفكر دیاری
من و این جاده ماندیم وفقط وقت غروب
چشم خورشید كه از شب خون بود
به من و جاده ی خسته دگر می پیوست
به خدا حق دارند
به من خسته اگر جاده ها می خندند
بعد از این هم من به این جاده ها می خندم
چه صفایی دارد
خنده ای از ته دل بر غم خود
خنده ای سبز به این بیشه ی درد
خنده ای گرم به زمستان سیه روز شكست
خنده ای از سر ناچاری و درد
كار دیگر نتوانم
پس چه بهتر كه همانند همین جاده ها
خنده را پیشه ی خود سازم و دلخوش باشم
لا اقل جاده را همدم خودمی بینم
كه چنین همره و همدل
هم صدا با من مست
به دلم می خندد
شعر زیبایی بود که جا داشت اینجا با همه قسمت کنم
Post a Comment