Tuesday 29 June 2010

ما انسانهای داستان پرداز


ما انسانهای داستان پردازی هستیم! وقایع رو قبل از به وقوع پیوستنشون تو ذهنمون مثل یه داستان به تصویر می کشیم! با شخصیت های داستان اخت می شیم و از اونها شخصیتی رو که خودمون دلمون میخواد می سازیم! سعی می کنیم اونطور که دلمون می خواد داستان رو پیش ببریم! البته یه وقتهایی هم به بن بست می رسیم و به واقعیت بر می خوریم ولی چیزی طول نمی کشه که دوباره به داستان پردازی می پردازیم! انقدر پیش می ریم و از دنیای واقعی فاصله می گیریم که وقتی داستان واقعی شروع می شه، یادمون می ره اینها همش خواب و خیال بوده و بس! وقتی با شخصیت های واقعی داستان رو به رو می شیم، یادمون می ره که اون نگاه های گرم و حس آشنا فقط به خاطر نزدیکی تو داستان ذهنمون بوده! یادمون میره این شخصیتی که مارو جذب خودش کرده، فقط و فقط یه نقش خوب تو سناریوی داستان پردازیمون داشته! قرق دنیای خودمون می شیم و طبق داستان خودمون پیش می ریم و موقعی به خودمون می آیم که واسه واقعیت پردازی خیلی دیره! خیلی دیره بفهمیم که چی شد، چه جوری شد که آخر این داستان واسه ما فقط تصویر یه نگاه آشنا و این همه سوال نا جواب موند

Sunday 27 June 2010

آموخته ام


آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه
رختخواب خريد ولي خواب نه
ساعت خريد ولي زمان نه
مي توان مقام خريد ولي احترام نه
مي توان کتاب خريد ولي دانش نه
دارو خريد ولي سلامتي نه
خانه خريد ولي زندگي نه
و بالاخره ... مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه
آموخته ام که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن،بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین

Friday 25 June 2010

تموم شدنی

photo by gfpeck

تموم شدنش رو دارم احساس میکنم
حسش میکنم اما نمی تونم و نمی خوام که جلوشو بگیرم
یه چیزایی باید خودشون شروع به تموم شدن کنن چون ما هیچ وقت قدرت تموم کردنش رو نداریم، انگیزش رو نداریم، شهامتش رو نداریم. می ترسیم از بعدش، میترسیم از پا گذاشتن توی دنیای جدید، رها کردن قدیمی، کشف دنیای جدید
اگه این تموم شدنی اینجا تموم نشه، اونجاست که قافله رو باختیم! اونجاست که تموم میشیم! اونجاست که تموممون می کنن

Monday 21 June 2010

قربانی


من یک قربانی ام
قربانی یک انتخاب، یک پذیرش
قربانی یک لطف الهی، یک رابطه مشروع
قربانی یک دینه برگزیده
یک فرهنگ کهنه، افکار پوسیده، عقایده گندیده
حرفهای بی ریشه، انسانهای بیهوده
قربانی سیاستهای نا خواسته، تحریم های اجباری
قربانی عواطفه دروغین، احساسته بی پایه، عشقهای تحمیلی
قربانی نسبتهای ناگزیده، دخالت های بی جا، سخنان نسنجیده
حقایق پنهان، اسرار نا نهفته
قربانی تصمیم های غیره ارادی، انتخاب های بی انگیزه
قربانی یک غربت نا خواسته، دلتنگی پیوسته
من قربانی ام، قربانی یک سرنوشت

دلقک


بخند دلقک جان، بخند که همیشه خنده داری

Wednesday 16 June 2010

self love!

‌‌‌‌‌‌‌
اونایی که فقط به خودشونن فکرمی کنن دیگران رو قربانی می کنن

دادن و گرفتن


Year Two, Day 27: Lady Justice Originally uploaded by Brymo

دادن و گرفتن
هزاران ساله که میدن و میگیرن
به قوله یکی از دوستان، باید ببینی چی میگیری و چی میدی
این مهمترین قانونه یک ارتباطه ساده و پیشه پا افتادست
تا کفه ترازوی گرفتنه از دادنه سنگین تر میشه مگسانه دوره شیرینی پر میزنن
کاشکی این ترازوی ما هم یکم به طرفه گرفتنه سنگین شه
جای دادنمون واقعا درد گرفت

Thursday 10 June 2010

خاطرات



دلی دارم تنگ از خاطراتم
از روزهایی که گذشت
از آنهایی که بودند
از نواهایی که به گوش می رسید، بوهایی که به مشام می خورد، حسی که تجربه می شد، آرزوهایی که بافته می شد
از منه در آن لحظه

Tuesday 8 June 2010

پرواز


پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنیست

سپید و سیاه


Depressed in the dawn Originally uploaded by iiana

شبه سردیستو من افسرده
راهه دوریستو پائی خسته

میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندم ز من آدمها

سایه ای از سره دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر که سحر نزدیک است
وای این شب چقدر تاریک است

Friday 4 June 2010

این روزها

Photo by: Jarnohakulinen

این روزها حتی کوه هم به کوه میرسد

Wednesday 2 June 2010

نانوشته

photo by mark78 xp

آخر یک روز قصهء نانوشته را میخوانم. این ناتمام اینگونه تمام نمی شود

About Me

Stats

Follow tjtajer on Twitter Skype Me™!
© Mohammad Tajer 2007 , Rooband.blogspot.com is not responsible for the content of external websites!

Rooband © 2008 Template by Dicas Blogger.

TOPO