به خود آمده ام
!گیج بودم... گیج از جای خالی یک دوست
!امروز که به خودم آمدم خنده ام می گیرد... خنده ام می گیرد از خویشتنم
خنده ام می گیرد که هنوز وفادارم به عهدی که سالهاست شکسته ام
که هنوز جای خالیت سبز می شود
که هزار بار بدرقه کرده ام چمدان خاطراتی را که بارها بسته ام... اما هنوز زیر ایوان محبت من خاک می خورد
خنده ام می گیرد که چه مادرانه از دور ریشه های در حال رویشت را پاییدم مبادا قد نکشی
خنده ام می گیرد که چه صبورانه بار نگاه و کلام های سرزنش بار را به خود خریدم که تو قهرمان قصه شوی
که چه مخلصانه قربانی دادگاه دلت شدم که سبک شوی
...بی هیچ چشم داشتی
!خنده ام می گیرد که گیجی و هنوز هم نمی دانی بهای واقعی یک دوست وفادار، یک مخلص فداکار و یک قربانی دلسوز را
خنده ام می گیرد که گیجی و هنوز هم نمی دانی که من امروز به خود آمده ام
Seja o primeiro a comentar
Post a Comment