Wednesday, 22 September 2010
Wednesday, 15 September 2010
نوووووش
امشب زندگیم را سِک سر کشیدم...
Posted by یگانه at 15:42 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:Saturday, 11 September 2010
خواب
چقدر خوبه وقتی که خدا بخواد باهات حرف بزنه
دیشب زیباترین خواب جهان رو دیدم... کاش می شد از یه خواب، یه رویا، فیلم گرفت
Posted by یگانه at 06:22 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:Friday, 10 September 2010
حسِ تلخ
حس یه فنجون قهوه تلخو دارم که با صدتا قاشق شکر هم نمی شه شیرینش کرد! اگه بو بکشی تلخیش مشامتو می سوزونه
Posted by یگانه at 14:08 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:Thursday, 9 September 2010
Wednesday, 8 September 2010
در راهم
من سالها پیش قدم های شاداب نوجوانیم را در کوچه پس کوچه هایت گم کردم
و حالا در راهم
خسته تر...سنگین تر
می آیم که پا در قدم های گم شده ام بگذارم
می دانم که حتی آنها هم غریبی می کنند
می آیم که ولگرد کوچه هایت شوم تا خوب لمست کنم
شاید که تو هم غربتم را حس کنی
می آیم به یاد آن روزهایی که آرامشم را پیاده با بوی خوش چنار و سرو روی سینه ات گز می کردم
Posted by یگانه at 10:53 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:Tuesday, 7 September 2010
خریّت
اینو بدون که تو تنها کسی هستی که تونستی از من یه خر بسازی! تازه اونجا بود که فهمیدم عالَم خریّت چه حالی می ده
Posted by یگانه at 16:40 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:حافظ
حافظا
می دانم هزاران نفر را پیچانده ای
اینبار حواست اینجا باشد
این یکی را گوش کن
اول فکر کن بعد جواب بده
نیت می کنم به نام او
به نام فراموش کردنش
به نام راهی برای فراموش کردنش
یوسف گم گشته باز آید به کنعان
حافظا
همین تو من را اُسگل نکرده بودی
که کردی
امین منصوری
Posted by یگانه at 13:53 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:Monday, 6 September 2010
جاده ها
Photo by:Latyrx
جاده ها هم به دلم می خندند
به من منتظر چشم به راه
كه هنوز منتظرم برگردی
پیچ این جاده هم
جایی كه به امید تو
چشمان ترم را به نخ محكم عشق دوخته ام
به خداخنده ی تلخ همین جاده است
تو مرا خسته و پیر
مانده در قلب كویر
با دلی از همه سیر
پشت سر چشم به راهت بنشاندی و رهایم كردی
بعد از آن غربت و درد همدمم بوده وهست
نه غباری
نه گذاری
نه دگر قافله وفكر دیاری
من و این جاده ماندیم وفقط وقت غروب
چشم خورشید كه از شب خون بود
به من و جاده ی خسته دگر می پیوست
به خدا حق دارند
به من خسته اگر جاده ها می خندند
بعد از این هم من به این جاده ها می خندم
چه صفایی دارد
خنده ای از ته دل بر غم خود
خنده ای سبز به این بیشه ی درد
خنده ای گرم به زمستان سیه روز شكست
خنده ای از سر ناچاری و درد
كار دیگر نتوانم
پس چه بهتر كه همانند همین جاده ها
خنده را پیشه ی خود سازم و دلخوش باشم
لا اقل جاده را همدم خودمی بینم
كه چنین همره و همدل
هم صدا با من مست
به دلم می خندد
شعر زیبایی بود که جا داشت اینجا با همه قسمت کنم
Posted by یگانه at 07:39 0 comments
Labels: Yeganeh
Artigos Relacionados:
Subscribe to:
Posts (Atom)