آدم بزرگا
كوچيكتر كه بودم هر وقت كه يه آدم بزرگ مي ديدم با خودم مي گفتم خوش به حالش كه بزرگه، انگار كه عجله داشتم بزرگ بشم. غافل از اينكه چه دنياي سخت و پر درد سري پيشه رومه هي لحظه شماري كردم تا شدم قد آدم بزرگا! حالا هر وقت كه يه بچه كوچولو مي بينم، دلم واسه كوچولو بودن تنگ ميشه!! چقدر سخته بزرگ بودن و اداي آدم بزرگا رو در آوردن! چقدر سخته قوي بودن و نشكستن!! مي خوام مثل اون موقع ها بدون هيچ دغدغه اي شعر كتاب فارسيمو بلند بلند بخونم
باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا
قيصرامين پور- روحش شاد
Seja o primeiro a comentar
Post a Comment